چرا فوراً سراغ ریسکهای میلیاردی میروی؟
چرا فوراً سراغ ریسکهای میلیاردی میروی؟ کدام یک را بازی میکنی؟ اگر در اولین بازی برنده شوی، زندگی ات کاملا عوض میشود؛ میتوانی شغلت را کنار بگذاری ،به رییست بگویی کجا برود و با پولی که برنده می شوی زندگی کنی. اگر هم در بازی دوم همهی پول ها را ببری ،میتوانی تعطیلات خوبی را در سواحل کاراییب بگذرانی؛ ولی باید اینقدر زود پشت میز کارت برگردی که از کارت پستالی که از آنجا می فرستی زودتر می رسی
احتمال برنده شدن در بازی اول
یک درصد ملیون و در بازی دوم یا در ده هزار است.خب، کدام بازی را انتخای میکنیاحساسات، ما را به سمت بازی اول هدایت میکنند؛ هر چند با یک بررسی منطقی متوجه می شویم بازی دوم ده برابر بهتر است.بنابراین، تمایا عموم به بردهای کلان تر-میلیونی، میلیاردی و تریلیاردی- است؛ مهم نیست چه قدر شانس بردن کم باشدعبارت مناسب برای این فقدان نادیده گرفتن احتمالات است و
این منجر به خطاهایی در تصمیمگیری میشود
ما به خاطر سود بالقوهای که باعث میشود علامت دلار جلو چشم مان چشمک بزند روی کسب و کار جدید سرمایه گذاری میکنیم، چرا فوراً سراغ ریسکهای میلیاردی میروی؟ اما فراموش میکنیم (یا زیادی تنبل هستیم) که شانس اندکی را که برای چنین رشدی در تجارت جدید وجود دارد محاسبه کنیمما حس درک ریسک را نداریم و بنابراین نمیتوانیم بین تهدید های مختلف تمایز قایل شویم. هر چه تهدید جدیتر باشد و موضوع احساسی تر، کاهش ریسک برای ما کمتر اطمینان بخش است.
تا به حال
پیش آمده زبانت را در یک جلسه گاز بگیری؟
حتما. مجبوری بنشینی، چیزی نگویی و فقط سرت را به نشانه تایید تکان بدهی. هر چه باشد، دلت نمی خواهد آن کسی باشی که همواره در کار نه می آورد. به علاوه ،ممکن است صددرصد مطمئن نباشی چرا با نظر بقیه مخالفی
، چرا که دیگران متفق القولند ،بلکه اصلا ابله هم نیستند. پس دهانت را یک روز دیگر بسته نگاه می داری. وقتی همه این طور فکر و عمل میکنند، گروه اندیشی وارد کار شده؛ این جاست که یک عده انسان هوشمند ممکن است تصمیمی غیر مسئولانه بگیرند، چون همه با نظرشان موافق اند و یک اجماع وجود دارد بنابراین، نظراتی ممکن است تایید شود که بدون این فشار، ناخودآگاه از سوی همکاران احتمالا رد می شد. گروه اندیشی یک شاخه ی به خصوص از تایید اجتماعی است
خطایی که قبل تر دربارهی
آن در فصل چهار صحبت شداروینگ جانیس، استاد روان شناسی، ناکامی های زیادی را بررسی کرده است. او نتیجه گرفت تمام آن ناکامی ها در این الگو مشترک اند
: اعضای یک گروه همبسته با ایجاد توهم(به طور ناخواسته) روحیه ای تیمی در میان خود ایجاد میکنند. یکی از این تصورات باور به شکست ناپذیر بودن است. هیچ کس نمی خواهد با نه گفتن اتحاد گروهی را به هم بزند. دست آخر همه خوش حال اند از اینکه عضوی از این گروه انداگر خود را در میان یک گروه نزدیک و همعقیده یافتی، باید آنچه در ذهنت می گذرد بیان کنی، حتا اگر گروه به آن علاقه ای نشان ندهد. فرضیات ضمنی را زیر سوال ببر ،حتا اگر این کار باعث شود از آسایش دور باشی. اگر رهبری یک گروه را بر عهده داری، یک نفر را به عنوان «مخالف» منصوب کن. او احتمالا محبوب ترین فرد گروه نخواهد بود، اما شاید مهم ترین عضو باشد.

دیدگاهتان را بنویسید